Sunday, January 20, 2008

اگر کم مینویسم

اگرنمینویسم یا کم مینویسم نه ازخاطر این است که از نوشتن باک دارم و نه بدان روی که سستی و رخوت بر اندیشه و قلمم چیره شده است...از بیهوده گویی میهراسم همین!
زمانه آموختم که به هیچ بودی تکیه نکنم که عین خطاست...مگر قوانینی که خلل در آن راه ندارد که البته انهم فقط در حصار تنگ و حقیر دنیای کوچکی است که در آن زندگی میکنیم ...که چه بسا چو فراتر رویم همانها نیز بی اعتبارمی گردد...چنان که هرچه به عقل ناقصم فشار می آورم نمیتوانم استدلال کسانی را که به صرف اطمینان از عدم وجود هوا یا اکسیژن مثلا درفلان سیاره وجود حیات را در آن رد میکنند بپذیرم که شاید موجودی باشد سازگار به آنچه سوای ایندو مایه حیات بشر است و با سیستم ما متفاوت ! ..بگذریم...م
ننوشتن نیز چاره کار نیست که گاه سخت دلتنگم میکند...بزرگترین اندیشمندان نیز تا از علوم غریبه و آشنا نوشته اند قابل تحسین و تحمل و چون ازپندار و افکار حاصل ازورطیدن در معقولات نوشته اند به ناگاه کاملا شخصی و اگر نگوییم مضحک بسی جلف و سبک جلوه کرده اند ( چه برسد به بیسوادی چو من که گاه وبیگاه برای نفس کشیدن می نویسد و بس! ) ... که اگر جز این میبود اینهمه مجهولات اساسی زندگی بشرتا بدینروز چنین بی پاسخ نمی ماند و حقارت اندیشه مان را به رخ مان نمیکشید...م
باری این مقدمه از این جهت بود که اگر پرت و پلا وگسسته و نا متقن در نوشته هایم راه یابد ناگزیر است و به میراث مانده از نیاکان اندیشمند و امی و عامی و تقصیر من تنها نمی باشد !!!م
نیزدوباره نگاشتنم نه به اندیشه ای راست و بلوغ یافته که به اشتیاق نوشتن رسیدنم دلالت دارد و بس...م