Sunday, May 08, 2005

"The Man"

First storey :
You are born,
grow up,
make love,
build a happy family,
you try to enjoy your life as much as possible,
also you try to satisfy yourself,
years pass
you die!

Second storey :
You are born,
grow up,
try to think about the world,
much you think , less you discover!
you lead an stressful life , along with your family!
You think more and more down to the core!!
you get nothing!
you pass away!

Third storey :
You are born,
grow up,
you try your best to lead a righteous life as per your religious beliefs
you try to be happy but you can not!
you think about the universe and "God"
much you think , less you get to a result.
"God" helps you,
and gives you the opportunity
you come to know yourself
much you know yourself , much you come to know"God"
You lead a happy life along with your family,
you are satisfied a lot,
you pass away!

Fourth storey :
You are born in third storey!
you realize your body as the biggest obstacle in the way of your soul!
you have to live for your family and all the others,
you don't enjoy your life but you are satisfied with results,
you try your best for happiness of the others,
before death comes to you,
you go forward to death!


.....? storey :
... you are born in 7,657,590,125th storey
you are writing an endless story!!
you lead a ...

! مسئله این است

بنام او که آفرید و زندگی بخشید. م
بنام او که عقل و فکر داد و نیز با اینهمه هدایت کرد. م
بنام او که همه اوست و جز او هیچ نیست. م
بنام او که بشر را به صورت خویش آفرید و از این نکته آگاهش کرد. م
بنام او که شنوا بینا دانا عادل و مقتدر و تواناست و بشر را از همه اینها آگاه ساخت. م
بنام او که بشر را راه نمود و آنگاه به نظاره اش ایستاد. م
بنام او که هر روز در کار آفرینش است. م
بنام او که نظم را و جهان را آفرید. م
بنام او که خود را برای خاص و عام نمود و هیچ کم نگذاشت جز .... م
تمناهای دل ربانی که بشر را در حسرتی ابدی حیران و مأیوس از نیل بدانها سرگردان بیابانهای مخوفش گردانید. م
دل ربانی چه میجوید و نمی یابد؟
دل ربانی تمنای چه دارد و دست بدان نمی یازد؟
اینجاست که آن دل که قدمی از این نیز فراتر رفته است می سراید: م

سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

آن چیست که دل ربانی دارد و نمی داند؟

آن چیست که حسرت داشتنش چنان دل های ربانی را سوخته است که بسیار از این دل ها نیستی خود را هستی خود پنداشته اند و رخت بر بستانیده اند؟
آن چیست که احساس فقدانش قرنها دلها را آزرده است حال آنکه فقدان نه آن که نبود دریافت بودنش بوده که هزاران سال بشر دردمند متفکر را در دردی ابدی افکنده است. م

شاید چنین دردی دوا نشدنش به باشد. چرا که با قدمی به پیش دردمندانه در می یابد که : م

حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم