Sunday, May 08, 2005

! مسئله این است

بنام او که آفرید و زندگی بخشید. م
بنام او که عقل و فکر داد و نیز با اینهمه هدایت کرد. م
بنام او که همه اوست و جز او هیچ نیست. م
بنام او که بشر را به صورت خویش آفرید و از این نکته آگاهش کرد. م
بنام او که شنوا بینا دانا عادل و مقتدر و تواناست و بشر را از همه اینها آگاه ساخت. م
بنام او که بشر را راه نمود و آنگاه به نظاره اش ایستاد. م
بنام او که هر روز در کار آفرینش است. م
بنام او که نظم را و جهان را آفرید. م
بنام او که خود را برای خاص و عام نمود و هیچ کم نگذاشت جز .... م
تمناهای دل ربانی که بشر را در حسرتی ابدی حیران و مأیوس از نیل بدانها سرگردان بیابانهای مخوفش گردانید. م
دل ربانی چه میجوید و نمی یابد؟
دل ربانی تمنای چه دارد و دست بدان نمی یازد؟
اینجاست که آن دل که قدمی از این نیز فراتر رفته است می سراید: م

سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

آن چیست که دل ربانی دارد و نمی داند؟

آن چیست که حسرت داشتنش چنان دل های ربانی را سوخته است که بسیار از این دل ها نیستی خود را هستی خود پنداشته اند و رخت بر بستانیده اند؟
آن چیست که احساس فقدانش قرنها دلها را آزرده است حال آنکه فقدان نه آن که نبود دریافت بودنش بوده که هزاران سال بشر دردمند متفکر را در دردی ابدی افکنده است. م

شاید چنین دردی دوا نشدنش به باشد. چرا که با قدمی به پیش دردمندانه در می یابد که : م

حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

No comments: