گفتی دل تنگت را به شنیدن صدای یارازتپش های گاه و بیگاه برهان و آرامش کن
صدایت زدم و نشنیدی
صدایت زدم و نشنیدی
باز گفتی من که نباشم رویایم که هست ! مهمان خیالت کن
دعوتم را نپذیرفتی
و من خرسند از اینم که چوبدست تو به بلندای ابرهای بالای سرم نیست که بر هم زندشان
پس بدان که در رویای من هماره مهمانی
کاش مرا و تو را راهی بود به این کلام رمزآلود که
" تو دل غریب و بیگانه را می شناسی چرا که در سرزمین مصر بیگانه بوده ای "