Tuesday, November 16, 2010

دخترم السا

دوشنبه 24 آبان 1389 ، 15 نوامبر 2010 و در ساعت 20:20 دخترم "السا" در تهران بدنيا آمد.
My daughter "Elsa Kumari" is born on 15th November 2010 at 20:20 in Sarem Hospital - Tehran IRAN.

Monday, August 30, 2010

من اينم ، همينم !

- دلبسته آرامش پايدار ، از هر آنچه بر هم زندش گريزان و تا به حال همواره چنين بوده ام و بهايش را پرداخته ام.
- باور دارم اگر از نسل هاي پيشينم گامي چند جلوتر روم و نسل بعد خود را نيز چنين بپرورم زندگي پيروزمندانه اي داشته ام.
- از زرنگي رندانه نا توانم و بيزار،خرسندي را درصفا ميجويم ،آنكه به رندي پيش ميرود در كار و زندگي، نميدانم به كجا ميرسد.
- حسد را مدتهاست درون خود در بند كشيده ام و همچنان اميدي به رهاييش نيست.
- صداقت گوهري است كه همگان مدعي آنند و جز اندكي قدر آن نمي دانند. من نيز نميدانم ولي مي دانم كه نميدانم !
- سياست و مديريت چركين و آلوده اند . آلوده به ظلم و حق خوري . تا بتوانم مي گريزم از اين دو، مگر آنكه بدانم خيري به خلق ميرسانم، البته فقط مديريت. هرگز آلوده سياست نخواهم شد.
- در كارم چنانم كه گويي تا تواني و جاني دارم در آن پاينده خواهم بود و نيز چنان سبك بال كه اگر شرافتم را نشانه گيرد به چشم زدني از آن بركنم.
- از سعدي ياد گرفته ام كه " آنچه نپايد ، دلبستگي را نشايد."
- سپاسگزاري از آنكه نيكي ميكند وظيفه اي بي چون و چراست .
- گذشت نشان بزرگي است مگر آنگاه كه خيري بزرگتر را پايمال كند.
- متولد ماه مهرم و عاشق ترازو!
- عشق از منطق فراتر است ولي هرگز منطق را فدايش نمي كنم.
- زيباترين لذت را در خشنود كردن اطرافيانم يافتم ، در كار و زندگي .
- آرزويم شناخت و فهم و معرفت است و چه سخت.
- كليد بدبختي انسان را در ناداني و نا آگاهي ميدانم و بس.،داناياني كه بيراهه ميروند يكي مي دانند و يكي نمي دانند. پس باز نادانند.
- زبانم به نصيحت لال است.
- آموزش و ياد دادن فرصتي است براي نفس كشيدن من.
- رجوع در هر كاري به كاردان ، ورد زبان من است .
-  بي دانش در سياست و علم و تاريخ و دين و آدميان سخن نمي گويم و نيز نمي شنوم !
- هر جا بي فكر سخن گفته و نظر داده ام ، بيشتر باخته ام تا برده.
- بر اين باورم پول بايد آنجا باشد كه سزاوارتر است ، حتي اگر آنجا جيب من نباشد.
- براي خرج كردن درنگ نكرده ام و چوبش را نيز گه گاه خورده ام! ولي محكم ايستاده ام هنوز!
- سخن را نمي آفرينم ! پس شاعر نيستم. اجزاي سخنم حروف و كلمات نيست. حركت است كه سخنم را جاري مي كند.
- آفرين من پيشكش آفرينندگان حركت است.
- برخي زيرك اند و بد! برخي زيرك اند و خوب ! برخي فقط بدند يا خوب. من زيرك نيستم اما تلاشم به خوب بودن است.
- نمي دانم چرا دربرخورد با آنانكه زيرك اند و بد ، عرق ميريزم و داغ ميكنم و آخر سر فرار را بر قرار ... !
- همسر و فرزند بندي است به پا ! اما در كفه ترازو بودنش سنگين تر است از نبودش !
- كمتر از نيمي از آنچه در دلم ميگذرد ميتوانم آنجا كه لازم است بيان كنم !
- هر ارتباطي اگر دلي نباشد ، بهتر است نباشد. اگر مجبور باشم به كمترين بسنده مي كنم.
- به تجربه و موي سفيد بهاي فراوان مي دهم و به دانش نيز.
- كاري كه سويش به نيكي نباشد كار است ولي كارا نيست. آرزويم اين است كه چنين باشم و باشد!

Tuesday, March 02, 2010

آينه

از زشتي و پلشتي دوري كن كه مجبور به دروغ گفتن نباشي
در جمع كه نشستي از خود بگوي كه ناگزير به غيبت نباشي
ديگران را بخصوص خانواده ات را براستي و در همه چيز از خود عزيز تر بدار تا لذت زندگي بخشيدن را بيابي
زرنگ باش و از خداوند بهترين ها را بخواه كه او بر همه چيز قادر است و شمرندگان به بزرگي اش را دوست ميدارد
دوست كم گزين و خوب گزين . ارزش دوست خوب را بسيار بدان
در ساختن خويش كوشا باش هم روحت و هم جسمت را ارزش بسيار بدان و بساز به بهترين ها
در گزينش كار خود بسيار بينديش و چون كار خود گزيدي در آن كوشا باش و با پشتكار 
آنچه امروز ميكني ومي انديشي همانست كه فردايت را ميسازد پس فرداي خود را پاك بساز كه پشيمان نشوي ازگذشته






 

Monday, March 31, 2008

شب من ، تب من

امید فرارسیدن سپیده از پس شب ؛
تاریکی آن را زیبا
وشگفتی بی همانند آفرینش
که تنش زا را مایه آرامش میکند ؛
شگفتا ازین !!
تب را به چه امید کنم؟
آنگاه که گرمی آن سردی فزون میکند!!
فرسود مرا
این چالش بی انجام
که در جان اضداد افتاده است .
تحویل تبم را خنکی جانی کن
آنگاه که از تو می شنود

Monday, March 17, 2008

نوروز باستانی

حس روحبخش زیباترین و با مسماترین جشن جهان دوباره تازگی و نشاط را در جسم و جان جاری کرده است . نوروزتان پیروز و آرزوهایتان برآورده باد

Saturday, March 08, 2008

Fantasy and Destiny

When pain shows its darkside in our lives and Disappointedness and suffering afterwards!
thats the point your brain defeats your heart coz your fantasy and destiny go in a different way out of your hands! Thats my case! has happenend to me all these years. I have never realized the power which prevents me from achieving what i chase ! No doubt destiny is the winner in this race!
سرنوشت من از آرزوهایم گریزان است
اندوه و آه چاره گرفتاری من نیست که درد لا علاج را همان به که به حال خود بگذاری و در کار خود باشی
حیرت و سرگشتگی من از همین جاست . از جایی که سرنوشت در جدالی نا برابر بر خواسته ها و آرمان هایم غلبه می یابد. تا به یاد دارم چنین بوده
فلسفه انتظار را در فطرت آدمی در این نکته یافتم که ما همه به آن آشناییم . انتظار دمی که در آن تقدیر و عشق همراستا شوند.م

Saturday, March 01, 2008

پیام بر

این خانه من است .جایی که روح و جانم روان است و حصاری ندارد.شنوای زمزمه هایی است که ازفرط آرامی گاه به گوش خودم هم نمیرسد . در این خانه آرامم و راحت، و تو و هیچ کس نیست که بر هم زند سکوت دل انگیزش را. نگیرش. بگذار نگاه من و همالان من تا ابد در آن جاری باشد و روزی به خلوتت راه یابد . شاید آن روز دوباره بیندیشی ! شاید...من حامل پیامی از خاندان خویشم که به همه چیز می ماند الا خواهش و ناله و آرزو ... حتی اگر تو باشی ! پس روزی گوش کن و دوباره نگاه کن ... چشمان ما حالتی آشنا دارد . حسی که هماره از آن روی گردانده ای ! باکی نیست ، که اگر گذران بود تو را بی توجهی باری و سنگینی نداشت اماخود نیک میدانی که گریزی و گزیری نیست از آنچه پاینده است ! و حالی که بر ما رفته و میرود دیرپا و جاوید است . پس باز بنگر ! امروز و همه روز ... زمانی بود که میهراسیدم . از اینکه بگذرم و بگذری . اینک نه دیگر ، که نگاهم از من پیشی گرفته است . بودنم از من پیش تر است ! پس چه باک از غمزه های تو ! کرشمه ات دیگر جذبه ای ندارد ! دیگر هیچ خواهشم نیست . مرا همین بس که بازگشتم به خویش خواهد بود وتو خواهم شد !! اگر دنیایی به تو آیند ، این تویی که به اثبات خویش بسوی خویش خواهی آمد . آن روز به پاس رجعت تو عید من است و بر سر راهت و زیر پایت چشمان و دلهای خویش را می گسترانیم و در تو میشویم که تو تنها به رقص آیی

Thursday, February 28, 2008

Baba...Capacity !!!

حلاج بانگ " انا الحق " زد ولی محمد گفت " من بنده ای بیش نیستم ، همانند شمایم "؟ حلاج بلندمرتبه تر بود؟ ....سوالی که شمس تبریز پرسید و مولانا از جوابش در ماند ! م
ظرف وجودی حلاج پیمانه ای بود که به جرعه ای که در آن ریختند لبریز شد و محمد دریایی بود که هر چه بیش دادندش جز بر تواضعش نیفزود
عجب دنیایی است ! هر چند نمیتوان و شایسته نیست سلیقه ها و خواسته های مردم را به قضاوت نشست ؛ که همه محترمند ولی گاه از ... بگذریم و بگذاریم هرکس به حال خود بنگرد و ...جان کلام اینه : لطفا ً یه کم ، فقط یه کم " ظــرفیــــــت"م

let out my bellow of love?

Silent , whispering,
take the pain !
keep the love
as you every moment gain it again !
wish shouting it loud,
could make her aware !!
just stand still ! Suffer !
the way you choose.
I won't pick a way ,
to lose them both !
honey ,dearest
Listen to me just once , please
"I won't bellow" ...