Saturday, March 01, 2008

پیام بر

این خانه من است .جایی که روح و جانم روان است و حصاری ندارد.شنوای زمزمه هایی است که ازفرط آرامی گاه به گوش خودم هم نمیرسد . در این خانه آرامم و راحت، و تو و هیچ کس نیست که بر هم زند سکوت دل انگیزش را. نگیرش. بگذار نگاه من و همالان من تا ابد در آن جاری باشد و روزی به خلوتت راه یابد . شاید آن روز دوباره بیندیشی ! شاید...من حامل پیامی از خاندان خویشم که به همه چیز می ماند الا خواهش و ناله و آرزو ... حتی اگر تو باشی ! پس روزی گوش کن و دوباره نگاه کن ... چشمان ما حالتی آشنا دارد . حسی که هماره از آن روی گردانده ای ! باکی نیست ، که اگر گذران بود تو را بی توجهی باری و سنگینی نداشت اماخود نیک میدانی که گریزی و گزیری نیست از آنچه پاینده است ! و حالی که بر ما رفته و میرود دیرپا و جاوید است . پس باز بنگر ! امروز و همه روز ... زمانی بود که میهراسیدم . از اینکه بگذرم و بگذری . اینک نه دیگر ، که نگاهم از من پیشی گرفته است . بودنم از من پیش تر است ! پس چه باک از غمزه های تو ! کرشمه ات دیگر جذبه ای ندارد ! دیگر هیچ خواهشم نیست . مرا همین بس که بازگشتم به خویش خواهد بود وتو خواهم شد !! اگر دنیایی به تو آیند ، این تویی که به اثبات خویش بسوی خویش خواهی آمد . آن روز به پاس رجعت تو عید من است و بر سر راهت و زیر پایت چشمان و دلهای خویش را می گسترانیم و در تو میشویم که تو تنها به رقص آیی

No comments: